آلوده

نکرت

آلوده

نکرت

خیار! نه ببخشید جبر!!

هر روز که میگذره بیشتر بهم ثابت میشه که فهمیدن خیلی سخته . و چه مسخره اس وقتی آدم فکر کنه فهمیده ولی در حقیقت نفهمیده باشه. یه چی بم ثابت نشده که همین ثابت نشدن چیزی خلاف اونو بم ثابت میکنه. خیلی هاتون شاید بدونید . منظورم اختیاره . یا به قول شیوخ : خیــــار!!. امروز تو باشگاه نمیدونم چی شد که بحث به همین مطلب کشیده شد . پسر عموم یه شعر خوند کلی حال کردم . نمیدونم دقیقا کی سروده . ولی فک کنم باباطاهر بوده.


من می خورم و هرکه چو من اهل بود          می خوردن من به نزد او سهل بود

می خوردن من حق ز ازل میدانست          گر می نخورم علم خدا جهل بود


شعر خیلی گویاس و خیلی هم معروف. منظور رو هم خوب می رسونه . تو اینترنت هم پاسخ به این شبهه رو زیاد سرچیدم. اما باز جوابا خودش کلی شبهه ایجاد میکنه.

همین 3 ساعت پیش هم تا فیس بوکو باز کردم رو دیوار یکی از دوستان این شعر رو نوشته بود:


آدم کجا ز میوه ممنوعه چیده بود؟

 ابلیس با خدا به تفاهم رسیده بود


 اثباتش اینکه سجده نمیکرد با غرور،

 روزی که پشت کل ملائک خمیده بود


انسان به هر جهت به معلم نیاز داشت،

 قاتل کسی بود ، که کلاغ آفریده بود


یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت ،

 بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود ...


زندان به داد یوسف بی پیرهن رسید،

 او نیز ور نه جامه عصمت دریده بود


این حرفها به قیمت جانم تمام شد...

مانند این غزل که به پایان رسیده بود

مهدی جهاندار   

بیت اولش عجب . . .

یعنی اینا امشب میخواستن منو مطمئن تر کنن؟ . دستشون درد نکنه


لطفا بد آموزی های احتمالی این وبلاگ را نیاموزید


معذرت نوشت : دوستان جواب بعضی کامنتها رو نتونستم بیام وب خودتون بدم . ایشالله فردا

نظرات 13 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ق.ظ

چون همش حرف خودته فقط !!! من نظری ندارم


نفهمیدم منظورتو

امید دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

خیلی ثقیل بود
لذا ابراز وجود و نظر نمی کنم

دکی جان! هر چی برداشت کردی همان خوبه

قربانت

آری ثقیل اما کاش نظرتو میگفتی
برداشتم که معلومه .
همه چیز از قبل نوشته شده .

رویای خاکستری دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ق.ظ http://www.royayekhakestary.blogsky.com

بله واقعا فهمیدن ها داره سخت میشه.

سلام خوبی؟

خوشحال میشم به من هم سر بزنی.

موفق باشی

از اولش هم سخت بود
سلام ممنون
منم خوشحال شدم سر زدین
چشم
فدایت

فسیل دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.fosil.blogsky.com/

من این بیت رو خیلی دوست داشتم

یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت ،
بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود ...

اما تنها بیتی که من هزمش نکردم همین بود
شاید داستانو خوب یادم نیست

مهستی دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.mz991.blogsky.com

خدمت دوست عزیز سلام .
چه گویم که ناگفتنم به از آن گفتن است . . .

قابل تامله!!!!!

ممنون.

سلام
نمیدونم چرا همه از گفتن حرفشون صرف نظر میکنن
آره قابل تامله .
اما من دیگه بریدم
ولی شاید بازم فکر کنم
قربانت

کوروش سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.korosh7042.com

آنچه گفتی به گمانم منسوب به خیام است
البته در مقابلش اختیار است
که گاهی سرنوشت را نقشی از او نیست
مثلا کشور
من اگر مختار بودم شاید هرگز اینجا را حتی کل منطقه را
نمی خواستم. ولی چه کنم که جهان سومی، اسیایی و ایرانی ام
اما خیار در مسائل حقوقی خیلی پرکاربرد است
همیشه در قراردادها می نویسند
کلیه خیارها خصوصا خیار غبن فاحش از طرفین یا طرف سلب گردید.
که ده نوع دارد
یعنی طرف مقابل بهیجوجه نتواند بعد منکر ان قرارداد و تعهدادش گردد.
چه کنیم که تازی هیچی ندار تمام داشته هایش از ماست . وحال چنبر زده بر فرهنگ ما هم اوست

شاد باشی و پوزش از پرحرفی

ممنون از اصلاح ( خیام اینا )
آری مترادفش هم جبره
بله و این هم یه نوع جبر جغرافیایی.
اینها که سهل است.
من اگر اختیار داشتم جیسون استات هام میشدم
اما چه کنیم که خیار غبن فاحش را سلبیده اند
فدایت
با سخنانتان شاد شدیم
فدایت

محمود چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ

واقعا خجالت نمیکشی این اراجو را میبافی بدبخت وجود خدا از افتاب روشنتره تو مملکتی که هزاران شهید داده بچه شیعه شیطان پرستی میکنه واقعا دلم برات میسوزه

واقعا چرا باید خجالت بکشم؟
اراجیف بافتم یا افکارمو نوشتم؟
من کی گفتم خدا وجود نداره؟ ( آقای خوشبخت! )
بچه شیعه شیطان پرستی میکنه یعنی چی؟
دلت برا خودت بسوزه

طبق تحقیقاتم اهل مشهد هستی . چرا آدرس نزاشتی؟

دیوانه چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://cherkneveshteh.blogsky.com/

بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
-------------
گر آمدنم بخود بدی نامدمی
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
------------
حکیم عمر خیام از این دست شعر ها بسیار داره
با اجازه شما رو لینک میکنم


خیلی قشنگ بود
کف کردم
ممنون از راهنماییتون.
حتما باید کتاباشو بگیرم
لطف داری عزیز
منم لینکتون میکنم
فدایت

هما چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ

بابا بچه زیر 18 سال میاد اینجا در حد فهم عموم بنویس:))
البته من که فهمیدم به جااان خودمممممممم
نظری ندارم!!
نمیدونم جبریا اختیار!!!تا حدودی جبر و تا حدودی اختیار
شوما نظرت چیس دقیق؟؟

نظر من دقیقا این است:
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند

حمید جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ http://myarghavan.blogsky.com

آدم اگر شوق ابد در دل خود داشت
این‌گونه دلش در چمن نقش نمی‌کرد

" به حجت تصمیمات میری پیش داور "

وای حمید گفتی ابد داغ دلم تازه شد

وقتی بش فک میکنم میبینم چقدر کلافه کنندس
گریهههههههههههههههههههههههههههههه

فک کن
تا ابد یه جا هستی و هیچ چیز در انتظارت نیست و به هیچ جا نمیرسی

حمید جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://myarghavan.blogsky.com

وقتی آدم می‌میره دیگه واقعا می‌میره و وجود نخواهد داشت. مهم اینه که به بعد از مرگ چجوری فکر کنی!
میشه سه حالت در نظر گرفت؛
حالت اول، مرگ. تمام.
حالت دوم، مرگ. خوابیدن توی قبر و استراحت ابدی تا نابودی دنیا. تمام.
حالت سوم، مرگ. انتظار تا قیامت و حساب و کتاب. شروع.

محمد خودتو سرگرم نقش و نگار دنیا، و چیزای کوچیک نکن. شرط عقل احتیاطه. حتی اگه حالت سومی هم نباشه ضرر نمی‌کنی اگه احتیاط کنی. مثل اینکه بگن نزدیکه لبه‌ی پشت‌بام نرو میفتی.

حمید جان می دونی
احتیاط شرط عقل . قبول
اما اب که باشه . تیمم باطله!
این لبه پشت بامو هم که میگی هرکسی فک میکنه خودش باش فاصله داره
مثلا اون طرف که ناصبیه میگه هرکی ۱ شیعه بکشه میره بهشت .
حالا فرض کن بچه اش یکم از دین باباش فاصله بگیره و بی دین بشه
حالا باباش بش میگه بچه جان! تو بیا تو دین ما . ضرر نمیکنی که
اما اگه دین ما حق بود تو اون دنیا برنده شدی
یعنی مشخص کردن لبه پشت بوم واسه هرکی فرق میکنه
هرکی فک میکنه دین خودش حقه

البته حالت های بیشتری از این سه حال ممکنه باشه
یکیشو تو وب قبلیم بش اشاره کردم
یادت میاد؟
یه داستان طولانی بود . . .

حمید جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ http://myarghavan.blogsky.com

آدم اگر شوق ابد در دل خود داشت
این‌گونه دلش در چمن نقش نمی‌کرد

نقش و نگارش همیناست
محمد مثالی‌ که زدم مثل لبه‌ی پشت‌بومه خیلی ساده گفتم و دیگه هیچ فلسفه‌ای نداره. یه تشبیه بود برای احتیاط کردن. فرض کن یه پشت‌بومی هستی که هیچ حفاظی هم نداره. اگه بری لبه، ممکنه بیفتی. پس لازمه احتیاط کنی و نری.

حمید جان منظورمو نگرفتی
منظورم این بود که لبه پشتبام یکی میشه امن ترین جا برای یکی دیگه. و همچنین برعکس.
فرض کن ۲ تا قبیله کنار همه.
۱ قبیله اعتقادشون اینه که اگه گندم بخوری میری جهنم
یه قبیله اعتقادشون اینه که اگه گندم نخوری میری بجهنم
حالا ۱ جوانکی از قبیله اول دین پدر و مادرش رو قبول نمیکنه و نه دین این قبیله رو قبول میکنه و نه اون قبیله.
باباش بش میگه احتیاط کن و این گندمو نخور که نری جهنم.
پسره خندش میگیره . میگه شاید اینا حق بودن که گندم خورن

حمید شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ http://myarghavan.blogsky.com

ببین اصلا این چیزا رو به چیزی نمیشه تشبیه کرد.
منظور من از اون مثال هم فقط همون اهمیت احتیاط بود. لبه‌ی پشت‌بامی که حفاظ نداره برای هیچ‌کس نمی‌تونه امن باشه. بازی با کلمات جمله‌هایی به‌وجود میارن که همیشه هم درست نیستن. بالای یه خونه هستی حالا حداقلش 3متری حفاظی هم نداره و اگه بیفتی احتمال اینکه یه جایی از بدنت بشکنه خیلی زیاده… خب این‌جا چه‌جوری می‌تونه برای یکی امن باشه؟!
همه‌ی مذهب‌ها و فرقه‌ها با هم توی جزئی‌ترین چیزها و شاید توی بعضی از مسائل بزرگ، اختلاف‌های خیلی زیادی دارن. ولی همشون به یه نقطه منتهی میشن. اونم اعتقاد به خداست.

حمید جان خیلی انشام ضعیفه
اما منظورم اینه که منم لب نیستم
به خدا اعتقاد دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد